حضورِ پنهان
در یکی از کویرپیماییهایم در منطقۀ ورزنه، دستساختههای خودم را به تصویر کشیدم. ساختههایی که تشخیص آن از طبیعت دشوار مینمود و به حضور انسان اشاره داشت.
پیش از آن، نمیدانستم اهالی بر این باورند که یک شهر باستانی در آن مکان از دیدهها پنهان است و در زیر تلماسهها دفن شده.
باد با تمام توانش میوزید. گویی میخواست به انسان بفهماند که از هیچ هیچتر است. ماسهها را همچون لشگری به سمت شهر میفرستاد. قصد گرفتن کدامین انتقام را داشت. انتقام پیروزی دوباره در جنگ یا برافروختن آتش عظیم؟
شهر سبا حاصلخیز بود که حاکمیت آن برای هر قدرتمندی آرزو شده بود. به همین سبب حاکم شیراز برای رسیدن به این مقصود به سمت سبا لشگر کشید. با این حال نتوانست پیر خارا، حاکم سبا، را شکست دهد و جانش را از دست داد.
بار دگر خواهر حاکم شیراز به سمت پیر خارا حمله کرد تا هم انتقام جان برادر را بگیرد و هم بتواند آرزویش را برآورده کند. اما او هم نتوانست این شهر را همچون یاقوت بر انگشتری حاکمیت خود بنشاند.
پیر خارا با غرور پیروزیش را جشن گرفت و دستور داد تمام خارها و درختچههای بیابان را جمع کنند تا آتشی به بزرگی خورشید بیافریند، خورشیدی که از شیراز دیده شود.
ناگهان باد با تمام توانش وزیدن گرفت. گویی میخواست به پیر خارا بفهماند که از هیچ هیچتر است. ماسهها را همچون یک لشگر به سمت شهر میفرستاد. قصد گرفتن کدامین انتقام را داشت. انتقام پیروزی دوباره در جنگ یا برافروختن آتش عظیم از خارها و درختچهها؟ زمانی نگذشت که شهر سبا در تلی از ماسه و خاکستر فرو رفت.
شهری که باقیماندههای آن با تمام افسانههایش در نزدیکی تالاب گاوخونی مدفون شده است.