موقعیت
کیرکیگارد در کتاب «مفهوم ترس» نشان میدهد که ترس،ایجاد کننده یک موقعیت اگزیستانسیالیستی است. اوج حس لمس ترس در خلال یک هیچ دلهره آور است. زیرا در این خلاء و هیچی،امکاناتی نهفته است که لمس آنها همانا لمس آزادی بشری است. از نظر وی، حقیقت ذات انسان در این لحظات هراسناک نمایان برملا می شود. ما ترس نداریم؛بلکه ترس هستیم و از خلال این ترس است که به پارادوکس ایمان و ضرورت ایمان دست مییابیم.«تیفوس لوکرتیوس»شاعر رومی گفته است: «نخست ترس بود که خدایان را آفرید».
ترس احساسی ابدی-ازلی است. از ترس گنگ و عظیم اولیه که فروید آنرا به زمان تولد و جدایی از رحم مادر نسبت میدهد تا ترس های گوناگونی که در ادامه از عقده پنهان و پیچیده ادیپ در ما نمو می کند، ریشه می دواند، تکثیر می شود و از صورتی به صورت دیگر استحاله می یابد. در مقابل، «من» وجودی ما اگر به اشتیاقات اروتیک یا خشن تمنای خویش تن دهد،توسط محیط بیرون یا اخلاق درون (که منشائی بیرونی دارد) تنبیه میشود و یا محکوم به از دست دادن عشق و احترام افراد پیرامون و یا تصاویر درونی پدر و مادر خویش. از اینرو «من» با ایجاد حس ترس و اضطراب، این احساسات را سرکوب میکند، گرچه سرکوب نهایی ناممکن است. هرچند در نظام جانشینی ناخودآگاه ذهن، گاه ترس از حیوانات یا برخی از حشرات، ریشه در ترسی عمیقتر و به جامانده از دوران کودکی دارد اما جدای از ترس های غریزی برای حفظ بقا، پیچیدگی مقوله ترس تا آنجاست که حتی می توان ترس هایی با منشاء ژنتیکی را که در وجود هر یک از ماست برشمرد از احساس ترس در مواجهه با حیوانات در اجداد ابدی تا ترسهای از خشکسالی و خشونت و دروغ.
از منظر روانکاوی فرویدی در حالت هراس (فوبی) یک نوع رابطه مسحورانه/هراسناک، نسبت به یک موضوع خارجی چون هراس از یک حیوان (بیشتر مار به عنوان نمادی پدرانه) ایجاد میشود که فرد را هم دچار ترس و هم اسیر و مجذوب این ترس و اضطراب میسازد. از سویی موضوع روانکاوی لکانی، تبدیل سوژه ترسناک (مار ترسناک خویش) به یک هویت تازه (مار خندان و زیرک خویش) و توانایی تن دادن به تمناهای اروتیکی و عشقی خویش در محیط باز و ایجاد دیالوگ است؛ (نمود بارز این استحاله ها در سینمای دیوید لینچ و خصوصا در فیلم بزرگراه گمشده و جاده مالهلند بخوبی نشان داده شده است)
از دیدگاه پدیدار شناختی (لیوتار) وقتی ما با ترس خویش رو به رو میشویم،به قول مرلوپونتی به ترس مان شکل و تفسیر می دهیم زیرا شناخت از ترس غیر مستقیم است گویی ترس یک واسطه است. ما ترس را میسازیم و در یکایک ترسهایمان،نوعی سناریو دست ساز داریم. از دیدگاه لکان، ما نمی توانیم هر تفسیری و معنای آگاهانه ای به هراس هایمان بدهیم بلکه این تفسیر و معنا بر اساس آرزومندی پنهان در درون هراس مان شکل می گیرد. بنابراین ترس همیشه در عین ترساندن،جذاب و محصور کننده است و در بر دارنده اشتیاق و آرزوی فردی. شاید بتوان گفت ما می ترسیم پس هستیم…
ده آذر 98
باربد درّی