گفتگو با حشمت ا… بهزادی به بهانه برپایی نمایشگاهش در گالری دیدار
آشوب یادها
گــروه فرهنگ و هنر روزنامه اصفهان امروز – عاطفه علیان:
حشــمت ا… بهزادی، از نســلی است که هنرستان زیبای اصفهان، مرکز هنر شناخته می شد و سران کشــورها از ملکه انگلستان تا رهبران شــوروی و ژاپن به دیدارش می آمدند و پیشــکش نثارش می کردند تا بهــزادی نوجوان موقع دیدار ایوب خان، دومین رئیس جمهور پاکســتان، از هنرستان، عکسش ثبت شود. حشــمت ا… بهزادی متولد ۱۳۲۰ است و در روستای تشنیز چهارمحال و بختیاری به دنیا آمده است. نخستین فرزند خانواده است و در شش سالگی به اصفهان می آید و به دبستان صحت می رود. تصدیق ششــم را می گیرد و در هنرســتان هنرهای زیبا ثبت نام می کند. بهزادی زیر نظر استادان برجسته همچون استاد بهادری، پورصفا، رستم، ابوعطا و مصورالملکی طراحی و نقاشی را می آموزد و با شاگردی کردن استاد طریقی عکاسی آنالوگ را فرا می گیرد. نزدیک چهار دهه است که نمایشگاه های مختلفی از آثار بهزادی، برپاشده است. نمایشگاه “آشوب یادها” با قلم فلــزی، نگاه طنز تلخی به سرهایی دارد که به زعم بهزادی خودمدار هستند و دیگر باید زده شوند؛ سرهایی که از خودش تا شخصیت هایی همچون امیرکبیر و ستارخان و باقرخان پیوند در تاریخ می زند تا بیننده را به فکر وا می دارد.
به مناســبت نمایشگاه آشوب یادها که در گالری دیدار، به مدیریت پروانه سیلانی در حال برگزاری است با او گفتگو کردیم که در ادامه می خوانید:
-شش سالگی از روستای تشنیز به اتفاق دایی تان به اصفهان می آیید و به دبستان صحت میروید. آیا در دبستان صحت عالقه به نقاشی در شما ایجاد شد؟
-شش سالم بود که به اتفاق دایی ام به اصفهان آمدم و دو سال بعد در روستای ما، تشنیز سیلی آمد که روستا را ویران کرد و پدر و مادرم به ما ملحق شدند. به مدرسه صحت رفتم که در خیابان شاهزید (هشت بهشت شرقی) واقع بود که الان اداره آموزش وپرورش ناحیه یک است. زنده یاد دکتر صحت که داروساز بود این مدرسه را ساخت و وقف آموزش وپرورش کرده بود. زنده یاد عین الیقین مدیر دبستان بود که هرروز صبح بعد از مراسم صبحگاهی به ما نکات تعلیم و تربیتی را گوشزد می کرد. دکتر سازش، مربی بهداشت بود که هر هفته چشم و گوش و موی ما را چک می کرد. استاد برازنده معلم موسیقی بود که در جلســه اول الفبای موســیقی را با ساز ویلن به ما آموخت و نخستین سرودمان ای ایران شد؛ استاد مسرت که خط خوشی داشت، نخستین استاد من در خط و نقاشی شد.
-چگونه جرقه های نخست هنر در شما ظاهر شد؟
-خانه ما چهارســو نقاشــی بود. ســر فلکه صارمیه کنار شیرینی فروشــی چند مغازه بود که به زیبایی تمام قلمزنی انجام می دادند. کلاس چهارم یا پنجم بودم که بعدازظهرها از خانواده ام اجازه می گرفتم و به تماشــای هنر قلمزنی شان می نشستم که چگونه با چکش کوچکی بر صفحه های نقره و مس هنرنمایی می کردند و همیشه محو هنر ایشان می شدم. یکی از آن اساتید، نقاش هم بود و روزی که تابلوهای پرتره سیاه قلمش را پشت ویترین دیدم مجذوب هنر نقاشی شدم. تا اینکه به من گفت هر وقت تصدیق ششم دبستان را گرفتی بیا تا با این هنر آشنایت کنم.
-سیزده سالگی هنرستان هنرهای زیبا را بــرای ادامه تحصیل انتخاب کردید؛ از آن دوران بگویید
-در ابتدا می خواســتم پزشک شوم و به دبیرستان ادب بروم. تا اینکه یکی از دوستانم که هم محله بودیم از هنرستان هنرهای زیبا برایم گفت. باهم به هنرستان رفتیم و من گفتم جای من همین جاست. برای ثبت نام در هنرستان تنها، شــش قطعه عکس با رونوشت شناسنامه گرفتند و ثبت نامم کردند. در نخستین روز با استاد پورصفا کلاس طراحی داشتیم. آنوقت استاد، حدود سی سال داشت. آقای فرشــچیان و جزی زاده هم نقش فرش درس می دادند. هنرســتان هنرهای زیبا، رشته های منبت کاری، زری بافی، خاتم سازی، قلمزنی، قالی بافی و کاشی کاری داشت. کلاس های هنرهای ترسیمی هم رشته مینیاتور و نقاشی آزاد داشت. رستم شیرازی استاد نگارگری بود. ریاست هنرستان را عیسی بهادری بر عهده داشت. مردی موقر، بلندبالا و مرتب که عصایی در دســت داشت و دســتانش معجزه می کرد و طرح های منبت کاری و خاتم سازی و قلمزنی به دست ایشان انجــام می گرفت که بعد از انقلاب به فرانســه رفت و آنجا مســئول نقاشی و هنر ایرانی در موزه لوور شد. خدمت استاد پورصفا طراحی و نقاشــی منظره را فراگرفتم و از استاد جواد رستم نگارگری و از استاد مصورالملکی مینیاتور را آموختم. بعدازظهرها در دبیرســتان درس های تئوری داشتیم. آقای الفت تاریخ و جغرافیا تدریس می کرد. شیمی را دکتر بلوریان که متخصص قلب هستند به ما آموخت و ریاضیات را آقای نجفی درس می دادند و قرآن و شریعت را آیت ا… اشراقی به عهده داشتند. حاج مصورالملکی یک اتاق داشت که نزد ایشان مینیاتور را فرامی گرفتیم و استاد به ما یاد داد که چگونه با پر مرغ و موی پشت گردن بچه گربه قلم مو بسازیم. بعد از شش سال تحصیل در هنرستان زیبا که با تکالیف و مشقت های بسیار توأم بود تازه به خودمان اجازه دادیم بگوییم که با الفبای نقاشی آشنا شده ایم.
-بعد از طی کردن شش ســال دبیرستان راهی خوزستان می شوید و معلمی می کنید.
-بله بعد از اتمام دبیرســتان راهی خوزستان شدم. در اداره فرهنگ و هنر اهواز، مســئول هنرهای تجســمی شدم. در مراکز تربیت معلم و دانش سراها و هنرستان اهواز طراحی لباس و معماری تدریس می کردم. سرپرست دوره های کودکان و نوجوانان شدم تا با پروین اعتمادی ازدواج کردم. ایشان معلم دبستان بودند و حاصل پنجاه سال زندگی مشترکم سه پسر اســت که دو تا از آنها موسیقی دان و ادیب هستند و دیگری کارمند راه آهن است.
هنرهای تجســمی شدم. در مراکز تربیت معلم و دانش سراها و هنرستان اهواز طراحی لباس و معماری تدریس می کردم. سرپرست دوره های کودکان و نوجوانان شدم تا با پروین اعتمادی ازدواج کردم. ایشان معلم دبستان بودند و حاصل پنجاه سال زندگی مشترکم سه پسر اســت که دو تا از آنها موسیقی دان و ادیب هستند و دیگری کارمند راه آهن است.
-چه شد به عکاسی روی آوردید؟
-از شــدت علاقه به نگارگــری و تصویرگری، تصمیم گرفتم عکاسی را هم فرابگیرم. روزی به عکاسخانه هولی وود، در چهارباغ عباسی، ابتدای شیخ بهایی که توسط استاد طریقی اداره می شــد، رفتم. آقای طریقی حدود سی سال ســن داشت و موهایش را از فرق ســر باز می کرد. به من گفت من شاگرد نمی خواهم؛ روتوشور و چاپگر می خواهم. گفتم اجازه دهید فرامی گیرم. به من یک ماه فرصت داد تا مجانی برایش کار کنم و یاد بگیرم. ازآنجاکه هنرستانی بودم و دستم عادت داشت ظرف پانزده روز عکاسی را فراگرفتم و بعد از هنرســتان به عکاسخانه میرفتم و تا ده شب کار می کردم و فردایش درراه مدرســه درس هایم را می خواندم و در نوجوانی هم درس می خوانــدم و هم کار می کردم و درآمد داشتم.
-شما نمایشــگاه های متعددی برگزار کردید. در نمایشگاه “آشوب یادها” آثار به نمایش درآمده نوعی کاریکلماتور اســت که به تاریخ مشروطه هم نقب میزند. هدف از نمایشگاه چیست؟
-بعــد از انقلاب به اصفهان آمدم و آتلیه ای راه انداختم که همزمان کار عکاســی و نقاشی انجام می دادم که از سال ۸۰ با آمدن عکاسی دیجیتال، عکاسی را کنار گذاشتم و فقط به نقاشی پرداختم. حاصل این آثار را در نمایشگاه های بسیاری به نمایش گذاشتم. در دهه شصت آثارم را در گالری کالسیک به اساتیدم بهادری، ابوعطا، رستم و مصورالملکی تقدیم کردم. در این نمایشگاه از 100 اثری که 42 اثرش در گالری دیدار به نمایش درآمده است و به صورت کاریکلماتور است و محصص و پرویز شــاپور هم از این سبک آثاری دارند، با قلم فلزی به برداشتی از محیط زندگی امروزمان پرداختم. سرهایی که از تن جدا هستند که شاید نشان از اعتراض به خودمداری است. در این نمایشگاه همانطور که اشاره کردید به تاریخ و دوران مشروطه هم اشاره شده اســت. برای مثال از سر بریده شده ســتارخان و باقرخان گل روییده است. البته آنچه برایم مهم است برداشت بیننده از آثار است.
سه شنبه – 18 دی 1307