سرانجام ناگزیر
مرگ به خودی خود فرآیندی طبیعی در گذار آرام زمان است . تغییری کیفی و برگشت ناپذیر، روایتی در یک چرخه ی بی انتها.
با گذشت هرلحظه چیزی در ما می میرد.
مرگ زمانی ناهنجار می شود که اختلالی در آن صورت گیرد.
اختلالی که بر اثر مواجهه ی چالش برانگیز ما با جهان پیچیده ی امروز ایجاد می شود.
ما تحت تأثیرات عمیق آسیب های زیست محیطی ، مشکلات اجتماعی- سیاسی و مسائل وجودی قرار داریم که خود پدید آورنده ی آنیم.
پروانه سیلانی – مرداد 1401
موقعیت
کیرکیگارد در کتاب «مفهوم ترس» نشان میدهد که ترس،ایجاد کننده یک موقعیت اگزیستانسیالیستی است. اوج حس لمس ترس در خلال یک هیچ دلهره آور است. زیرا در این خلاء و هیچی،امکاناتی نهفته است که لمس آنها همانا لمس آزادی بشری است. از نظر وی، حقیقت ذات انسان در این لحظات هراسناک نمایان برملا می شود. ما ترس نداریم؛بلکه ترس هستیم و از خلال این ترس است که به پارادوکس ایمان و ضرورت ایمان دست مییابیم.«تیفوس لوکرتیوس»شاعر رومی گفته است: «نخست ترس بود که خدایان را آفرید».
ترس احساسی ابدی-ازلی است. از ترس گنگ و عظیم اولیه که فروید آنرا به زمان تولد و جدایی از رحم مادر نسبت میدهد تا ترس های گوناگونی که در ادامه از عقده پنهان و پیچیده ادیپ در ما نمو می کند، ریشه می دواند، تکثیر می شود و از صورتی به صورت دیگر استحاله می یابد. در مقابل، «من» وجودی ما اگر به اشتیاقات اروتیک یا خشن تمنای خویش تن دهد،توسط محیط بیرون یا اخلاق درون (که منشائی بیرونی دارد) تنبیه میشود و یا محکوم به از دست دادن عشق و احترام افراد پیرامون و یا تصاویر درونی پدر و مادر خویش. از اینرو «من» با ایجاد حس ترس و اضطراب، این احساسات را سرکوب میکند، گرچه سرکوب نهایی ناممکن است. هرچند در نظام جانشینی ناخودآگاه ذهن، گاه ترس از حیوانات یا برخی از حشرات، ریشه در ترسی عمیقتر و به جامانده از دوران کودکی دارد اما جدای از ترس های غریزی برای حفظ بقا، پیچیدگی مقوله ترس تا آنجاست که حتی می توان ترس هایی با منشاء ژنتیکی را که در وجود هر یک از ماست برشمرد از احساس ترس در مواجهه با حیوانات در اجداد ابدی تا ترسهای از خشکسالی و خشونت و دروغ.
از منظر روانکاوی فرویدی در حالت هراس (فوبی) یک نوع رابطه مسحورانه/هراسناک، نسبت به یک موضوع خارجی چون هراس از یک حیوان (بیشتر مار به عنوان نمادی پدرانه) ایجاد میشود که فرد را هم دچار ترس و هم اسیر و مجذوب این ترس و اضطراب میسازد. از سویی موضوع روانکاوی لکانی، تبدیل سوژه ترسناک (مار ترسناک خویش) به یک هویت تازه (مار خندان و زیرک خویش) و توانایی تن دادن به تمناهای اروتیکی و عشقی خویش در محیط باز و ایجاد دیالوگ است؛ (نمود بارز این استحاله ها در سینمای دیوید لینچ و خصوصا در فیلم بزرگراه گمشده و جاده مالهلند بخوبی نشان داده شده است)
از دیدگاه پدیدار شناختی (لیوتار) وقتی ما با ترس خویش رو به رو میشویم،به قول مرلوپونتی به ترس مان شکل و تفسیر می دهیم زیرا شناخت از ترس غیر مستقیم است گویی ترس یک واسطه است. ما ترس را میسازیم و در یکایک ترسهایمان،نوعی سناریو دست ساز داریم. از دیدگاه لکان، ما نمی توانیم هر تفسیری و معنای آگاهانه ای به هراس هایمان بدهیم بلکه این تفسیر و معنا بر اساس آرزومندی پنهان در درون هراس مان شکل می گیرد. بنابراین ترس همیشه در عین ترساندن،جذاب و محصور کننده است و در بر دارنده اشتیاق و آرزوی فردی. شاید بتوان گفت ما می ترسیم پس هستیم…
ده آذر 98
باربد درّی
نخستین برخورد من با اولریکا اِسپَره (Ulrika Sparre) هنرمند سوئدی در پروژه هنری «داستانهای باران» در آفریقای جنوبی بود و گفتگوهایی که در آن زمان داشتیم، جرقههای نخستین نمایشگاه «صدای سنگ» در ایران است. جذابیت نگرش و آثار اسپره برای من، نگاه به روز و معاصر او نسبت به جامعه و پیراموناش و همینطور برخورد تجربیهگرایانه و علمی او است. ادارک متفاوت از طبیعت، جستجوی حقیقت و تجربیات روحانیِ غیرمذهبی در کارهای اِسپَره محوریت اصلی را دارند و بیشتر آثار این هنرمند در قالب چیدمانهای چندرسانهای، مجسمه، عکس، فیلم، پرفورمنس و هنر صدا است. او میگوید که دغدغهاش بررسی ارتباط توسعه کشورها با موضوعاتی همچون فردگرایی و مصرفگرایی در جامعه معاصر است و دوست دارد بداند که باورهای غیرمذهبی و علمی در جامعه سکولار غربی معاصر چگونه بیان و ابراز میشوند. او الگوها و رفتارهای اجتماعی انسان معاصر را بررسی کرده و در کارهایش به نمایش میگذارد. شاید به همین سبب باشد که او به سراغ استفاده از زبان و نوشته در آثارش رفته است. او همچنین در پروژههای مختلفی به کار درباره انرژیهای طبیعت پرداخته است.
این هنرمند پروژه «گوش دادن به زمین» را ازسال 2016 شروع کرده است و پژوهشهای مختلفی را در این زمینه درسوئد ،آفریقای جنوبی،آمریکا و آلمان انجام داده است که در این نمایشگاه ویدئو و تصاویری از پروژه سوئد و آمریکا در معرض دید مخاطبین قرار گرفته است. دراین پروژه موادی همچون سنگ وخاک استفاده شده وشامل مجموعه ای از پرفورمنسها،صداها،عکسها،هنرطبیعت،نقاشی و ویدیو است.
سنگهای مکانهای گوناگون در سرتاسر دنیا انرژی تولید میکنند و در نظر بشر حاوی قدرتهای ذاتی است. باچینش و جایگذاری سنگها به شکل های گوناگون، رابطهای که این سنگها با یکدیگر به وجود میآورند، تشکیل انرژی غیر مادی میدهد که هنرمند این انرژیها را از طریق صدا ظبط و بازپخش میکند.
او معتقد است که برای مقابله با تهدید تغییرات اقلیمی، باید صدای بازیگران غیرانسانی – باغ ها،شهرها،سنگها،یخچالهای طبیعی را بشنویم.
محمود مکتبی
اردیبهشت 1398
ما را به چشم سَر مبین ما را به چشم سِر ببین
زنده ماندن وبقاء مقصود هر پناهنده، مهاجر و پرنده ای است. ازجنگ ، سرما و ترس، به هر مأمن معیوبی پناه می بریم. جایی دنج شاید کنج خانهای موقت و سست، در تعلیقی پیله وار میان ماندن و رفتن. آساییدنی بیقرار درپناه آغوشی نه چندان آشنا ومطمئن. مأمنى که هم تن رامیپوشاند وهم آشکار میکند. آنجا که، لانه ای، حفره ای،پوسته ای شاید، تنها، پناه جان میشود.