آهای خبردار…
ایسنا/اصفهان اگر این روزها به گالری دیدار بروید نقاشیهای مختلفی از کلاغها را خواهید دید که حکایتی است از میزبانی اصفهانِ قدیم از پرندگان، آن هم در روزگار کنونی که حتی کلاغها هم در این شهر کمتر دیده می شوند.
بهاره شب انگیز درباره نمایشگاه نقاشی «آهای خبردار» به ایسنا گفت: در این نمایشگاه ۴۰ تابلوی نقاشی ارائهشده که با استفاده از تکنیک آبرنگ کار شدهاند و صحنههای مختلفی از زندگی کلاغها را به نمایش میگذارند.
او ادامه داد: پرندهها عموماً با یک یا دو صفت شناخته میشوند، اما کلاغها ویژگیهای زیادی دارند و به حافظه قوی، آیندهنگری، حل مسئله، پشتکار و زندگی جمعی شناخته میشوند. مشاهده رفتار و زندگی کلاغها که همواره در نزدیکی و مجاورت انسانها زندگی میکردند همیشه برای آدمی جالب و قابلتوجه بوده است.
این هنرمند که نمایشگاه «آهای خبردار» اولین نمایشگاه انفرادی او در زمینه نقاشی است، هنرمند گفت: برای من رفتارهای اجتماعی و شعور جمعی کلاغها قابلتوجه بود؛ اینکه همنوع خود را پس از مرگ دفن میکنند، برای او عزاداری میکنند و یا در هنگام خطر به صورت جمعی به کمک دیگر کلاغها میروند، به همین دلیل این پرنده به سوژه آثار من تبدیل شد و چون بارزترین ویژگی کلاغ خبرآوری و پیامرسانی است، نام «آهای خبردار» را به عنوان نام نمایشگاه انتخاب کردم.
او از نوجوانی به وادی هنر قدم گذاشته و در رشتههای مختلفی مانند عروسکسازی، مجسمهسازی و نقاشی فعالیت داشته است، اضافه کرد: در بین تکنیکها علاقه خاصی به آبرنگ دارم، چراکه بسیار بااحساس هنرمند مرتبط است، آنها را به زیبایی به تصویر میکشد و ظرافت خاصی دارد.
به گزارش ایسنا، علاقهمندان برای تماشای آثار نمایشگاه «آهای خبردار» میتوانند تا ۲۴ فروردین به گالری دیدار، واقع در اصفهان، خیابان توحید، خیابان شهید قندی، کوچه شهید قاسمی، پلاک ۳ مراجعه کنند.
آثار بهاره شب انگیز را در گالری دیدار تماشا کنید:
آینه هائی با نقوش تزئینی شبیه به تذهیب
آینه هائی با چهرهائی متأثر از چهرههای نگارگری
آینه هائی به شکل دایره، مستطیل و حتی شکسته!
کار با آینه، دشواریهای خود را دارد. به لحاظ تاریخی، آینه در متون عرفانی و ادبی مضمون بسیاری از مکتوبات است. همچنین در آثار هنری، از آینه به شکل های متنوع استفاده شده است .
بنابراین کار با آینه مخاطرات و محدودیتهای خود را داد .آیا آینه در آثار سارا عصارزادگان معنائی جدید یافته است؟
در آثار عصارزادگان، آینه بیش از آنکه بخواهد کارکردی نمادین و یا تمثیلی داشته باشد، عینیتی مادی دارد و خود موضوع دیدن است. آینه های عصارزادگان به جای بازنمائی تصاویر ،خود موضوع دیدن اند. در نتیجه، به جای آن که وسیله ای در جهت هدفی دیگر باشند، خود هدف بررسی و مشاهده شده اند .بنابراین آینه ها نه در نقش تجلیگاه یا مظهریت و نه در نقش بازنمائی و تصویرگری چیزی، معنا یافته اند. مادیّت آینه، فرم آن و نقوش روی آن، بسان شیئْ ارزش پیدا کرده و استقال یافته است.
وجه دیگر آثار، مربوط به نقوش آینه ها است. نقش های تذهیب گونه به صورت خراشیدن پشت آینه و رنگ گذاری پدید آمده است. خراش در اینجا تسجمی از کنکاش یا کاوش در معنای این نقوش است. در دل خراش، احساسی از آزار و رنجش نهفته است. بنابراین، این یادآوری و اشاره به نقوش سنتیِ گذشته نشانی است از فقدان…. فقدانِ حضور زندهی این نقش مایه ها در زندگی امروز.
نحوهی اجرا و خراش نیز مهم است. در مقایسه به اجرای ظریف نقوش که با قلم موگربه انجام میشده و پرداخت و دورگیری دقیق داشته، نقوش در اینجا به صورت خراش و رنجه رنجه اجرا شده است. کیفیت این نقوش، حالتی از سیالیت را ایجاد کرده و قرینه نیست. اگر نقوش تزئینی در گذشته به صورت دقیق و قرینه اجرا میشده، در خود ثبات و اطمینان به همراه داشته ،اما در اینجا نقوش سیالاند و همچون خطوطی بر امواج آب بی ثبات. نتیجه این که نقوش این مجموعه در بازخوانی نقوش سنتی، وجهی نقادانه دارد.
این وجه نقادانه در ارتباط با شکل کادر و اجرای نقوش درون آن نیز مطرح است. کادرهای هندسی دایره و مستطیل، در مقابل نقوشی که طرح اولیه ی آنها نیز دقیقا هندسی بوده ولی اجرای آن هندسی نیست، گفت وگوئی شکل داده که امکان مقایسه را برای مخاطب فراهم کرده است.
اما کندوکاو عصارزادگان در نقوش و نگاره ها که به تعبیر او بیانگر تلاشهای ناهشیار جمعی (ناخودآگاه) است، با مشارکت مخاطب تکمیل میشود. زمانی که مخاطب به آینهها نگاه میکند و خیره به آینه خود را میبیند، پرترهها در کنار چهره اش همنشین اند و گاه چهره و پرتره روی هم قرار می گیرند. این رو در رو شدن و قرارگیری صورت بر صورت، امکان دیدن خود امروز و خود دیروز را فراهم میکند و مخاطب می تواند در این میانه قرار بگیرد. حالا امکان پرسش از تاریخ برایش شکل میگیرد. تاریخی که به گذشتهی او مربوط است و به امروز او گره خورده است.
به نگر من در آثار سارا عصارزادگان بیان نقادانه، حضوری پررنگ دارد و عناصر سنتی آینه و نقوش تذهیب و چهره های نگارگری معنائی وابسته به امروز پیدا کرده است. گرچه او با دیده ی احترام و احساسی از تعلق خاطر به هنرهای سنتی، دست به خلق اثر زده است و این مسأله در رنگ های گاه شادمانه ی او و همچنین در بیانیه اش به خوبی آشکار است، با این حال تصور میکنم خواست او بر آثار تحمیل نشده و امکان تفسیرهای دیگر در کارها فراهم شده است و این ویژگی مهم کارهای اوست.
محمد قادریان بهمن 99
رنگ و طراحی و بافت، عناصر بنیادین نقاشی است. گرچه در هر کدام، حضور دو عنصر دیگر هست- به این معنا که هر رنگی بافت و طرحی دارد و هیچ طراحیای نیست که بیرنگ و بافت باشد و همینطور در مورد بافت- اما در تحلیل، این سه را مجزا لحاظ میکنیم. به عبارت دیگر تاکید و وجهی نظرمان در تحلیل متفاوت است. از برآیند و برهم کنش این سه، فرم و معنا سر بر میآورد و آشکار میشود.
گرچه که فرم بیش از طراحی است، اما طراحی نقشی تعیین کننده دارد. طراحی ساخت است. ساختارمندی نقاشی بر عهدهی طراحی است و این طراحی است که در فاصلهی نظم و آشفتگی، نقش بازی میکند.
رابطهی معنا و مفهوم، شبیه فرم و طراحی است. مفهومْ معنا دار است، اما قلمرو معنا وسیعتر است. معناهایی هست که مفهومی نیست و جز با رنگ نمیتوان گفت. رنگ زبان نقاشی است. رنگ بسیط است و این رنگ است که در بیان معنا، امکان فراروی فراهم میکند.
و اما بافت، عنصری که غالبا پسینی و در درجهی دومِ اهمیت لحاظ شده و یا به نقش برجسته و مجسمه حوالت داده شده است. بافت جسمیت نقاشی است. بافت مادیت و واقعیت نقاشی است و از این دریچه است که ورود ما به نقاشیهای شهین نبویانپور آغاز میشود.
وارنگ که معنای واژگانی آن مخالف رنگ یا مقابل رنگ است، توسعهی معنایی است که این نقاشیها برای بافت پدید آوردهاند. علاوه بر این، بافت در این نقاشیها نقشی حتی کلیدیتر دارد. بافت و نحوهی رفتار بافت در این آثار، این تقابل یا نسبت جدید را به طراحی هم کشانده است. رفتار بداههی شکل گرفته در بافتها، واطرح است و این واسازی در این عناصر بنیادین، امکان بازنگری به نقاشی را فراهم آورده است. این بازاندیشی در دورهی مرگ نقاشی، بسیار مغتنم است.
اشاره شد که بافت جسمیت نقاشی است. آیا محوریت بافت، تاکیدی است بر جسمیت و بدنمندی انسان؟ این که همهی ابعاد زندگی انسانی با بدن شکل میگیرد و بدون بدن همهی آنچه معنا میدانیم بیمعنا است؟ حضور پیکرهای انسانی با حالتهای مختلف متلاشی، دفرمه شده و غریب با چنان انسجامی که در شکلگیری آنها بافت نقش حیاتی دارد، تاییدی است بر این برداشت. علاوه بر این، عناوین تابلوها، نشان میدهد انسان و پرسشهایش از زندگی، هستی و ابعاد مختلف آن، برای نقاش دغدغه است.
سطح تابلوها و قدرت بیان آنها متفاوت است. سطحی که در آغاز کار از تصویرگری و گزارشِ یک موضوع شروع شده و به آفرینش و خلق یک موقعیت نائل شده است. به دیگر سخن، نقطهی ضعف آثار که تفاوت کیفی آنهاست، نقطهی قوت آنها است، چرا که فرایندی است از سطحی اگزیستنسیل به موقعیتی اگزیستنسیال. در اینجا است که فرصت مشارکت در این تجربه و رشد انسانی با تماشای این آثار فراهم میشود.
محمد قادریان_ بهمن 1398